نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 709 )
ســوره 7 : اعـــراف ( مکّی ـ 205 آیه دارد ـ جزء هشتم ـ صفحه 151 )
( قسمــت ششـم )
آفتــابِ عـزّتِ دیــن
( جزء هشتــم صفحه 151 آیه 11 )
بِســـمِ اللّهِ الـرَّحمــنِ الــرَّحیــم
وَ لَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ
فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ لَمْ یَکُن مِّنَ السَّاجِدِینَ
تفسیـــر لفظـــی :
و در حقیقت شما را خلق کردیم سپس به صورتگرى شما پرداختیم
آن گاه به فرشتـــــگان گفتیــــــــــم براى آدم سجــــــــده کنید
پس [همه] سجده کردند جز ابلیس که ازسجده کنندگان نبود
تفسیر ادبی و عرفانی : [ بخش سوم ]
... فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ ...
در دور آدم صفی ، آفتاب عزت دین از برج شرف خود بتافت ،
هرکسی به نقــــد خویش بینــــــا شد ،
و هرکس نقــــد خویش بر محک زد ،
فرشتگان به نقد ( نُسَبِّحُ لَکَ ) بینا شدند ،
ابلیس مهجور به نقــــــــد ( اَنَا خَیرٌ ) بینا شد ،
آن جا خـــــــاری بود محقق ، و گلی بود مـــــــزوّر ،
گل بکنـــــد و بینداخت و خـــوار بماند در دیده پنداشت !
و زبان حالش این بود :
گل ها که من از باغ وصالــت چیــدم
دُر ها که من از نوش لبــــت برچیدم
آن گل همه خار گشت در جان منی
وان دُر همــه از دیده فــــرو باریدم !
آن مهجورِ مطرود پنداری با خود درست کرده بود که در معدن او زر است و خود کبریت احمر است !
ولی چون نقد خود بر آدم صفیّ (ع) زد نقدش قلب (وارونه) درآمد !
و در وصف حال او چنین باید خواند :
در دیـــده رهی ز تــــــو خیالی بنگاشت
بر دیـــدن آن خیـــــــال عمــری بگذاشت
چون طلعت خورشید عیان سر برداشت
در دیده هــوس بماند و در سر پنداشت !
در خبر است که :
ابلیس پدر شیطان ها است که زاد و ولد دارند و از نر و ماده توالد می کنند و نمی میرند !
و جــانّ پدر جنّ است که زاد و ولد دارند و توالد و تناسل می کنند و می میرند !
ولی فرشتگان نر و ماده ندارند و توالد نمی کنند و نمی میرند !
ابلیس به پنج چیز مستوجب لعنت و مهجور درگاه بی نیازی است !
و آدم بر عکس او به پنج چیز مستحق کرامت و نــــور هدایت است :
1 ـ ابلیس به گناه خود اعتراف نکرد ، و کِبر او مانع شد !
ولی آدم به گناه خویش اعتراف و به عجز خود اقرار کرد .
2 ـ ابلیس از کرده ی خود پشیمان نشد و عذر نخواست !
ولی آدم از کرده خود پشیمان شد و عذر خواست و تضرع کرد .
3 ـ ابلیس در نافرمانی خدا خویش را ملامت نکرد و با خود نیفتاد !
ولی آدم روی با خود کرد و خود را در آن ذلّت ملامت کرد .
4 ـ ابلیس توبه را بر خود واجب ندید و از گناه عذر نخواست و تضرع نکرد !
ولی آدم دانست که توبه کلید سعادت است و شفیع مغفرت ،
و بر خود واجب دید و بشناخت و تا روی قبول ندید باز نگردید !
5 ـ ابلیس از رحمت خدانومید شد ،
و ندانست که نومیدی از لئیمان است و خداوند غفّــــار لئیمان نیست ،
و چون آن ملعون نومید شد درِ توبه بر وی بسته شد !
ولی آدم نومید نگشت و دل در رحمت و مغفرت خدا بست ،
و بر درگاه بی نیازی او می زارید و می نالید،
تا به رحمت و مغفرت رسید .
موضوع :